سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عباس چیزدیگری است . قسمت دوم

امان نامه که آمد ،تنها او را شرمنده نکرد .بلکه او را کشت ! چه کسی می دانست او به فکر آبروی خود نبود ، به فکر غم حسین بود . مبادا برای لحظه ای حتی لحظه ای حسین نگران شود ،آخر حسین دل به او سپرده بود . امان نامه را که پاره کرد ، فریاد میزد ، نه اینکه دشمن بشنود می خواست حسین بشنود، بچه های حرم بشنوند ، زینب بشنود . فریاد او آرامش حسین بود ، لالایی اصغر بود ،امان زینب بود .

او با دیگران فرق می کرد . همه به حسین فکر می کردند او به اهداف حسین ، همه به دنبال لبخند حسین بودند او به دنبال غمهای حسین ، هیچ کس بیشتر از او با گریه های حسین گریه نکرد . او برای حسین ، برادر نبود ،سپه سالار نبود ، آب آور نبود ، او پناه حسین ، آرامش حسین و سینه چاک حسین بود .

بی جهت نبود که هر گاه شهیدی زمین می افتاد حسین را بالای سر خود می دید ، با آرامش و امید ، نگاه به شهید راه خود می کرد تبریک می گفت ، آرام پیکرش را بلند می کرد و به خیمه می آورد . اما بالین او که رسید جور دیگر بود .

این خاصیت امامت است که با عشاقش متفاوت بر خورد کند و حسین از این خاصیت مستثنی نبود . گریه ای که بالین علی اکبرش می کرد از سر احساس بود ، و گریه ای که بالین حر می کرد از سر شوق ،اشکی که بالین غلام سیاه چرده اش می ریخت اشک محبت و نوازش ، ناله ای که بالین اصغرش می کرد ناله مظلومیت و غریبی ، آنچه بالین زهیر و حبیب و بریر می چکاند سرشک لطف و رضایت اما بالین او که رسید با همه فرق می کرد ، دست بر کمر فریاد می زد ، اینجا دیگر اشک از سنخ اشکهای دیگر نبود از جنس نیاز و ناز بود ، حسین پناه خود را از دست داده بود . احساس ، شوق، محبت و نوازش ،مظلومیت و غریبی، لطف و رضایت و از همه مهمتر نیاز و ناز از گریه های حسین شنیده می شد ،آنجا به یقین تمام ذرات عالم با حسین فریاد می زدند عباس چیز دیگری است !!! 


عباس چیز دیگری است . قسمت اول

تا حالا فکر کرده اید تفاوت ابالفضل با سایر شهدا چیست؟

شهادت هدیه ای الهی است که خوبان خدا برای به دست آوردن آن التماس می کنند و با شب زنده داری رسیدن به این توفیق را از خدا می خواهند در مرام شهید رسیدن به شهادت رسیدن به تمام و شاید کمال خوبی هاست .

کربلایی بود و عاشقانی که هر گاه به زمین می افتادند با لبخند صدا می زدند حسین ، خندان بودند و سربلند ،مطمئن بودند و محکم . در میان آن همه عباس شیوه دیگری داشت به هنگام شهادت گریان بود و نا امید ، غمگین بود و لرزان ، شرمنده بود و پریشان . عباس تنها شهیدی بود که به شهادت توجهی نکرد، کسیکه برای حسین حتی شهادت را هم تحویل نگرفت . هیچ کس مانند او دل شهادت را نشکست !!  

آغوش او تنها به روی غریبی امامش باز شده بود، اگر مطمئن بود که حسین را بعد از او نمی کشند ، عباس غمخوار امامش می ماند . اما عباس زمانی بعد از حسین را اصلا نمی شناسد .

شهادت عباس را دزدید !! وگرنه عباس قد خمیده مولایش را تحمل نمی کند . شهادت عباس را دزدید ! وگرنه عباس لبهای علی اصغر امامش را فراموش نمی کند .

هیچگاه تا به این حد شهادت را حقیر ندیده بودم . نگران نباش شهادت قدر تو پایین نیست ، عباس چیز دیگری است .


ماه رجب کجا می روی ؟

لختی دیگر ! بمون ، هنوز نوازش شبهاتو  بر خستگی گناهام احساس نکرده ام . غبار از چشمام بگیر ، تار می بینم ، تار !
ْْْْْْلختی دیگر ! هنوز خیمه سبز شب زنده دارت را به من نشون ندادی  ،صبر کن نرو ! نا امیدم نکن ، ماه خدا بمون !

شب های تو یه جور دیگه است ، تو با گریه های حبیبم آشنایی نه! بگو دیشب او با خدا چه می گفت ؟ درباره من هم با خدا حرفی زد ؟ خنده بر لب داشت یا اشک می ریخت ؟دیگه نگو ! میدونم ، او از من رنجیده بود .بگو ببینم تو واسطه نشدی ؟ پس چرا نام تو را ماه رحمت گذاشته اند؟؟؟

ببین شونه هام می لرزه ! کجا با این شتاب؟ من هنوز پام لنگه  ‍، دستام به بالا اومدن عادت نکرده ، اشکام هنوز زلال نشده ، زبونم هنوز با ذکر رفیق نشده ، نرو! بزار یه شب گریه هام با گریه های جگر گوشه زهرا گره بخوره ، شاید به آسمون برسه ، بزار آماده بشم !! میخوام تو ماه رمضان خدا را بی پرده ببینم ،یه جور دیگه ، واقعی!!صبر کن کمکم کن !

دلم برای شب های تو تنگ میشه ، اگه بعد از تو ماه شعبان نیود از دوری تو می مردم ، می پوسیدم ، می گندیدم .

خاصیت شبهای تو چیست ؟ که قرار بی قرارانی . خاصیت شبهای تو چیست که خدا پیامبری را در شب های تو به بشریت هدیه کرد ؟ خاصیت شبهای تو چیست که خدا علی را ، اسرار آمیز ترین مخلوق خودش را در شب های تو به بیت معمور تقدیم کرد ؟ تو را نشناختم ، لختی دیگر بمان !

مرا رفیق شبهای خود کن . مرا اسیر رحمت خودکن ! ماه رجب کجا می روی ؟


شبهای هیئت در ماه رجب

جمعه شب ،شب هیئت بود . شب جمع شدن سلیقه های مختلف با مرام ها و نگاه های متفاوت که میتوان گفت حداقل در یک ارادت هم احساسند ،ارادت به وجودی از جنس نور و به رنگ آبی از نوع آسمانی .

هیئت را میتوان قرارگاه بی قراران نامید .قرارگاه به معنای وعده گاه و بی قراری به معنای پریشانی !!

دیشب یک شب عالی بود . عاشقانی که دلتنگ خدا شده بودند آمده بودند تا ببینند چگونه می توان خدا را دید . آخه موضوع حرفهامون تو ماه رجب تقرب بود . تقرب یعنی کنار رفتن تمام پرده ها ،حتی پرده های نورانی ! تقرب یعنی تماشای مستقیم ، بدون پرده و بدون نرده ، بدون شبهه و شک ، بدون انکار و رد اما با دلهره و اضظراب .

نوجوانی را دیدم پایین مجلس گوشه ای نشسته بود چیزی حدود 12 سال کمترک ، اولین بار بود شاید او را میدیدم ، دو زانو بغل گرفته معلوم بود بهانه خدا را می گیرد . برای مدتی توجهم را به خودش جلب کرد ،با وقار و متین ، بعد از مجلس با دوستش آمد برای اظهار محبت ، منتظر بودم چیزی بگوید یا سوالی بپرسد. بالاخره چیزی گفت و سؤالی پرسید : حاج آقا اما زمان چه نیازی به من دارد ؟آیا من هم می توانم به او کمک کنم و مشکلی از مشکلات او را حل کنم ؟ تا این را گفت قاسم بن الحسن را در کربلا دیدم که به امام خود می گفت : عمو جان یعنی فردا من هم شهید می شوم ؟ پرسیدم ؛ دوست داری برای امام زمان چه کار کنی ؟ با زبان کودکانه گفت :می خواهم بدانم او دوست دارد برایش چه کار کنم ؟ گفتم؛ به پدر و مادرت احترام بگذار و درسهایت را خوب بخوان که اماممان به سرباز دانشمند بسیار نیاز دارد ودر کنار درسهایت مهربان هم باش ، گفت مهربانی یعنی چه ؟ گفتم یعنی دوری از خودخواهی .

بدون خدا حافظی رفت ، چند قدم که رفت دوباره برگشت ، ببخشید اگر برای فرج آقا دعا کنم چی؟ گفتم این همون دوری از خودخواهی است لبخندی زد و رفت باز هم بدون خدا حافظی .!!!


من آزادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم

می گفت شوق آمدن نداشتم اما دیدم دوستانم سر از پا نشناخته رو به سمت مهمانی خدا می روند، جسمم را برداشتم و راهی مسجد شدم بدون روح .روحم میان کوچه ها ، بین بازار ،کنار خانواده ، در انتهای همهمه های دنیایی جا مانده بود .

وقتی آمدم به خدایم گفتم جسمم در اختیار من بود آوردم ،این نهایت همتم بود. آوردن روح دیگر در توان من نیست ،روحم با تو !!!

نه ذوق ذکر داشتم و نه توان ورد . اما به سبک معتکفیان سر از مفاتیح بر نداشتم . نگاهم به ذکر بود اما دلم برای ناتوانیم می سوخت ،خدایا چرا مرا در نمی یابی ؟ کم کم اشکم جاری شد ،دلم شکست ، روحم آمد .

روز اول که آمدم تحمل اسارت خداوند را نداشتم اما امروز تحمل آزادی را ندارم .!!

امشب که شب آخر بود داشت به خانه می رفت به ظاهر آزاد شده بود ،اما بر گردنش طوق بندگی خدا می درخشید ، تا مرا دید در آغوشم کشید چیزی گفت که برای مدتی دیگر باقی سخنانش را نمی فهمیدم .چیزی شبیه به این ( حاجی دعا کن خدا ما را دوباره آزاد نکند ) .


زیارت عاشقانه

دم آقا مجتبی گرم ، زیارت عاشورای دیشب را که نبودم ولی زیارت آل یاسین امروز صبح بعد از نماز اون هم تو جمع اسیران خدا که تو این سه روز برای هم صحبتی با خدا انتخاب شده بودند چسبید .

میخوام اگه اجازه بدین یه اعتراف کنم ! میخواستم بگم ... اصلا هیچی ولش کن ! ولی به قول آقا محمد تو این جهنم نامطلوب اگر اهل دل باشی یه چیزهایی از جنس بهشت نامطلوب هم پیدا میشه فقط باید ذائقه بندگی آدم عوض نشده باشه .ایشاالله که شما اهل صفایید و لذت معنوی .

داشتم از زیارت آل یاسین صحبت می کردم بد جوری به دلم نشست ، اونقدر که تصمیم گرفتم به اتفاق بر و بچه های با حال هیئت و هر کسی که در این جهنم مطلوب به دنبال بهشت نا مطلوب میگرده یه زیارت آل یاسین پنجشنبه ها صبح بعد از نماز داشته باشیم البته اگه آقا مجتبی هم یه حالی بده و نگه صبح زود اهل خونندگی نیستم .

شاید این زیارت تنها زیارتی باشه که با زبان عاشقانه گفته میشه کسی که زیارت میخونه دقیقا مانند یک مادر که احساسات خالص مادرانه خودش را به بچه های خودش هدیه میده با امام زمان علیه السلام صحبت میکنه . شاید دیده باشید وقتی مادری به بچه ش میگه الهی قربون راه رفتنت بشم ، الهی قربون حرف زدنت برم ، تو زیارت آل یاسین هم زائر میگه السلام علیک حین ترکع و تسجد ، یکم صمیمی تر بخواهیم ترجمه کنیم میشه الهی قربون سجده هات و رکوعهات برم عزیز دلم .... به به چی گفتم ؟

اگه شما هم مایل بودید پا بزارید رو چشم ما

و اما در آخر !

آقا جون الهی قربون قد و بالای رعنات برم از من که ناراحت نشدی تو این کویر بی کسی تنها دلخوشی من تویی یه نگاه اگه بهم بندازی قد تموم بدی های گذشتم خوب میشم البته میدونم انتظار زیادیه اما ........ 


اعتکاف بازگشت از جهنم مطلوب

  الان که می نویسم تازه از اعتکاف برگشته ام خیر سرم برای نوجوانان بی گناهی که هنوز طالب جهنم مطلوب          نشده اند جلسه موعظه داشته ام . برای چند لحظه شرمنده شده بودم دوست داشتم من هم معتکف می شدم . اعتکاف را ایستگاهی می دیدم برای توقف و نرفتن ، نرفتن با شتاب به سوی دنیای زشت و حیوانی ، نرفتن به سوی همان جهنم مطلوبی که سید محمود دوست عزیزم هنوز وجه نامگذاری آن را از من می پرسد . نوجوانانی آمده بودند با خدا حرف می زدند در چهره بعضی از آنها اثر اضطراب مشهود بود با زبان بی زبانی می گفتند می ترسیم بخشیده نشویم از کدام گناه؟!  خدا می داند ! نگاه به خودم می کردم ولی با آنها حرف می زدم ده دقیقه که گذشت دیگه به اونها هم نگاه نمی کردم فقط به خودم نگاه می کردم ، برای چند لحظه خجالت کشیدن در این جهنم مطلوب بسیار مطلوب بود . به نوجوانان گفتم من به خاطر شما معتکف نشده ام التماستان می کنم مرا از دعا فراموش نکنید شما هم به خاطر خدا مرا دعا کنید ، حالا دیگه اونها و غیرتشون . بازم درباره اعتکاف حرف دارم فعلا باید برم برای نماز.