سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حسین لبخند بزن عباس آمد !

ام البنین چه می کنی ؟ این نوزاد کیست ؟ که دور سر حسین می گردانی ، چقدر زیبا و پر فروغ است ؟ام البنین تو از احوال همسرت علی آگاهی ، چرا به بازوان این نوزاد خیره شده است ؟ تو هم همان چیزی را حدس می زنی که حسن و حسین و زینب حدس میزنند ؟ مولا چه می گوید ؟ هذا ذخیره الحسین یعنی چه ؟

ام البنین جای نگرانی نیست ، دستان فرزند تو ایرادی ندارد ، علی برای چیز دیگری گریه می کند ، شاید برای روز مبادا !!

اولین کلامی که به نوزادت آموخته ای چیست ؟ مامان ،  بابا ؟ یا ، حسین ؟ !! برای چه حسین ؟ نگو! می دانم ، برای روز مبادا !!

 چه زیباست ، نوزاد در آغوش زینب آرام گرفته ، زینب جان تو از احساست بگو ؟ خوشحالی ؟ تو تو دیگر اشک نریز  مگر قد وبالای این نوزاد چه عیبی دارد ؟ ببین چه رشید است ، لبخند بزن !! نکند تو هم نگاهت خیره به روز مبادا  است ؟

 اینقدر خیره به چشمانش نگاه نکنید ، چشمانش چشمه جوشان آفتاب است، ببینید چه درخششی دارد ، نافذ و بی همتا !  اگر می بینید بین شما بیشتر به حسین نگاه می کند ! این از باب روز مبادا است !! آخه او هم نگران است .

خدا یا این نوزاد چه می خواهد بگوید ، همه خیره به او نگاه می کنند و او خیره به لبهای حسین ، نکند بین چشمان او و لبهای حسین ارتباطی باشد !!

حسین جان تو دیگر بخند ! ذخیره روز مبادایت آمد ، کسی که امانت دار طراوت لبهای توست ! مادرش به او گفته تو را برادر صدا نکند ، اما او نگهبان و ساقی خیمه های توست . همبازی علی اصغر ، آرام کننده رقیه ، معلم قاسم ، رفیق علی اکبر ، لبخند بزن عباس آمد .

 مطمئن باش یوسف زهرا ، عباس حتی برای تو به لبهایش هم رحم نمی کند ، او خوب می داند لب خشک امام زمان یعنی چه ؟ او غیرت الله است ، نگران نباش او عباس است  و عباس بی همتاست !!