سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عوامل بی اعتمادی به مدیر

جوّ بی اعتمادی شدیدی به مدیریت در مرکز موج می زد و این مرا با مشکل بزرگی مواجه کرده بود ، طبیعی است هر حرفی که از سازندگی و رونق مرکز می زدم به عنوان وعده و وعید خنده داری تلقی می شد . در نظر دانش پژوهان مدیر هیچ تاثیری در تصمیمات مرکز نداشت و این افراد دیگری بودند که مدیریت واقعی را به عهده داشتند ، از نظر اونها مدیر یک مجسمه بی اختیاری بود که فقط دستورات و منویات بالاتر از خود را عمل می کرد.

مهمترین کاری که در ابتدای حضورم باید انجام می دادم ، قبل از هر گونه وعده و وعید ، به دست آوردن اعتماد دانش پژوهان بود ، برای همین باید به درد دل همه گوش می دادم ! بچه ها می آمدند و گاهی یک ساعت حرف می زدند و مشکلات را می گفتند ، کار من در اون شرایط فقط نوشتن نظرات بود ، سعی می کردم اصلا صحبت نکنم ، حتی به آنها نمی گفتم انشائ الله حل می شود ، می خواستم فقط آنها صحبت کنند !!

گاهی چندین بار نظرات را مرور می کردم ، که البته بی تاثیر هم نبود ، ازبین نظرات راه کارهای اساسی جلب اعتماد را یافتم و برای عملیاتی کردنشان دست به کار شدم.

 

مهمترین عامل بی اعتمادی چه بود ؟

 وقتی عمل کرد مدیران قبل از خود را مرور می کردم به نتایج جالبی می رسیدم !! تصورش را بکنید در یک مرکز هر یک از افراد کادر مدیریتی برای وجیه جلوه دادن خود ، تمام موفقیت های مرکز را به خود نسبت بدهند و تمام شکست ها را به افراد دیگر کادر !! به عنوان مثال معاونت آموزش خود را دلسوزترین فرد کادر مدیریتی جا بزند و دیگران را بی خیال و بی لیاقت جلوه دهد ،وهمین کار را هم سایر پرسنل ، حتی مدیر و یا مسؤل مرکز و نماینده او انجام دهند . در چنین مرکزی هیچ کس مسؤل کاری که می کند نیست ، به تعبیر دیگر نقطه رجوع برای حل مشکل مشخص نیست این یعنی بلا تکلیفی مراجعه کنندگان ، یعنی ناامیدی ، یعنی احساس شکست و در نهایت یعنی بی اعتمادی !! در چنین فضایی آنکس که حضور بیشتری در مرکز دارد و یا نزدیکترین فرد به دانش پژوهان است و احیانا تقوای کمتری هم دارد ، فرصت بیشری دارد تا خود را دلسوز ترین فرد برای موفقیت مرکز معرفی کند !در واقع تنفس در چنین فضایی زجر آور است چه برسد به مدیریت ! اما این قضاوت دانش پژوهان بود که ناعادلانه ، تر و خشک را با هم می سوخت .

برای حل این مشکل باید تمام مسؤلیتهای شکستها و موفقیتها را خودم به عهده می گرفتم ، یادم هست در همان ابتدای مسؤلیت ، کار مهمی را به یکی از پرسنل تحت مدیریت خود سپردم تا انجام دهد ولی انجام نداد ، وقتی با اعتراض عده ای از دانش پژوهان مواجه شدم ، با خونسردی کامل از اونها عذر خواهی کردم و مسؤلیت انجام ندادن کار را مستقیم خودم به عهده گرفتم، هنوز یادم نرفته که به آنها گفتم : من غفلت کرده ام و کار را به فلانی نسپرده ام ، در حالی که سپرده بودم !! می خواستم دانش پژوهان تمام اتفاقات مرکز را از چشم مدیر ببینند ، با این روش مدیر ، مدیر می شد !

پرداختن به حواشی مشکل دیگری بود که در کادر مدیریتی وجود داشت و به طور طبیعی دانش پژوهان را هم وارد حواشی مرکز می کرد ، اعتقاد داشتم جدی ترین خطری که می تواند وقت را ضایع کند و موفقیت را به تاخیر بیاندازد همین پدیده بود . مطمئن بودم که منشائ تمام حواشی در مرکز ، کادر مدیریتی است !! وقتی در یک مجموعه مدیریتی حتی آبدارچی مرکز احترام مدیر را پشت سر او حفظ نمی کند، چگونه می توانستم به دیگران اعتماد کنم ، از طرفی قبول کردن مسؤلیت شکست هایی که دیگران بانی آن بودند هم برای من خیلی خوشایند نبود ، باید کاری اساسی می کردم .

برای همین تمام نیروی خود را گذاشتم تا توانستم کادر مدیریتی را به طور کامل عوض کنم ، در کادر جدید کسی به کسی توهین نمی کرد ، همه مسؤلیت شکستهای خود را به عهده می گرفتند و از همه مهمتر با همدیگر هماهنگ و دوست بودند . با این اقدام مهمترین قدمی که باید برداشته می شد ، برداشته شد و در مدت کوتاهی پرداختن به حواشی از مرکز خداحافظی کرد .