• وبلاگ : جهنم مطلوب
  • يادداشت : مشكلات عشق
  • نظرات : 28 خصوصي ، 146 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    همه رفتند باز ما دير رسيديم. باز وقتي رسيديم كه نبودين. مثل ايليا مثل خيلياي ديگه!

    مثل اونايي كه فقط زندگينامه شونو خوندم و اشك ريختم. حالا...حالا...

    فكر مي كردم اگه موقع جنگ بودم منم يه آدم خوب بودم! اما الان تو لحظه ي انتخاب شك دارم! به خودم! به دستاي خاليم كه هيچ كس جز خودم و خدام نمي دونه!

    نيستي حاج آقا كه بخوني. شايد به همين خاطره كه اينقدر دارم راحت مي نويسم. با اينكه اولين باره اين وبلاگو مي بينم.

    يه لحظه ترديد كافيه برا نرفتن. براي نبردن. براي باختن! و داشتم فكر مي كردم علي كوچولو يه لحظه ترديد نذاشته بود براتون؟

    زندگينامه شهيد بابايي رو نوشته بودم. ايشون به همسرشون گفته بودند من بايد زودتر از اينها ميرفتم اما چون تو آماده نبودي خدا منو نبرد!

    يعني الان اوني كه موند آماده بود؟

    ديگه نمي تونم صفحه كليد رو ببينم. بگم التماس دعا برام دعا مي كنين؟